مردم می‌توانند ارزش کارِ یک هنرمند را تعیین کنند-گفت‌وگویی کوتاه با احمدظاهر

- ۲۳ جوزا ۱۳۹۴

یک شنبه ۲۴ جوزا ۱۳۹۴

 

mnandegar-3نخستین‌بار است که ملاقاتش می‌کنم. هنوز آخرین ضربۀ ساعت دیواری طنین‌انداز است که وارد اتاق می‌گردد و خودش را معرفی می‌کند:

ـ من احمدظاهر هستم.
از وقت‌شناسی‌اش خوشم می‌آید و می‌گویم:
شما ارزش وقت را دریافته‌اید.
پاسخ می‌دهد:
ـ نه چندان، [اما] می‌کوشم وعده‌خلاف نباشم!
یکی از چوکی‌ها را تعارفش می‌کنم و او با تشکر می‌نشیند. قبل از این‌که گفت‌وگویم را با او شروع کنم، لحظه‌یی دقیق‌تر از نظر می‌گذرانمش؛ قامتش متوسط و صورتی کشیده و آرام دارد. چشمانش در زیر ابروهای به‌هم پیوسته‌اش با درخششِ خاصی حالت عوض می‌کند و نگاهش ثابت و گیراست. با آن‌که لباس ساده به تن دارد، شیک و باسلیقه به نظر می‌آید. حالتِ شتاب‌زده‌گی دارد و هر لحظه به ساعتش نگاه می‌کند. می‌پرسم: مثل این‌که خیلی عجله دارید؟
می‌گوید: نیم‌ساعت بعد باید در استدیوی موسیقی برای ثبت چند آهنگِ تازه‌ام حاضر باشم.
من به‌خاطر این‌که زیاد وقتش را نگیرم، از او می‌پرسم که دربارۀ خودش، زنده‌گی‌اش و هنرش صحبت کند.
لحظه‌یی به فکر فرو می‌رود و نگاهش را به سقفِ اتاق می‌دوزد. مثل این‌که می‌خواهد خاطرات گذشته را از زوایای اندیشه‌اش بیرون کشد، شروع به حرف زدن می‌کند:
ـ زنده‌گی آرام و بی‌سروصدایی داشته‌ام، حادثه و ماجرایی را سراغ ندارم که به درد گفتن و نوشتن بخورد. از خُردسالی به موسیقی علاقه داشتم و همین علاقه باعث شد که خانواده‌ام زمینۀ انکشاف و پرورش استعداد هنری‌ام را مساعد گرداند.
وقتی برای بار اول صدای‌تان را از رادیو شنیدید، چه احساسی به شما دست داد؟
احساس رضایت از خودم با کمی غرور همراه با یک آرزو، آرزوی این‌که بتوانم هنرمند شوم و استعدادم را در خدمتِ هنر و در خدمت مردم قرار دهم.
تا اکنون چند پارچه موسیقی را به آوازتان در رادیو ثبت نموده‌اید و بهترینِ آن از نظر خود شما کدام است؟
تا اکنون چهل‌وپنج پارچه موسیقی جاز به آواز من در رادیو افغانستان ثبت گردیده و بیشتر از پانزده پارچه هم آمادۀ ثبت دارم. اما در مورد بهترین آن‌ها، نظرِ خاصی ندارم. به نظر من، همۀ آن‌ها خوب‌اند. هر هنرمند دیگر هم اعم از نویسنده، شاعر، نقاش و موزیسین همین‌طور است. هر اثرهنری یک هنرمند به نظر خودش زیبا و بی‌عیب است. ولی واقعیت را باید از زبان دیگران شنید. مردم خوب می‌توانند ارزش کارِ یک هنرمند را تعیین کنند.
در موسیقی، شاگرد چه کسی بوده‌اید و کی بیشتر در راه بارور شدنِ استعدادتان کمک نموده است؟
می‌توانم بگویم هیچ کس. ذوق و اندیشۀ من با کمی استعدادی که به زعم دیگران در وجود من یافت می‌شود، رهنمایم بوده‌اند. البته کسانی هم در این راه مرا همراهی نموده‌اند که من مخصوصاَ در این‌جا از ننگیالی جان نام می‌برم. ننگیالی در قسمت کمپوز آهنگ‌های من زحمت زیادی کشیده است. من واقعاً از او متشکرم.
بعضی اشخاص را عقیده بر این است که آهنگ‌های جازی که به آوازِ شما و گروه‌های آماتور اجرا می‌گردد، کاپی آهنگ‌های غربی است که خوانده می‌شود و نقش کمپوزیتور در آن هیچ است. نظر شما در این مورد چیست؟
کلمۀ «کاپی» در این‌جا مفهوم واقعی را افاده نمی‌کند. ما می‌کوشیم موسیقی غرب و شرق را با هم درآمیزیم و آشتی دهیم و بدون خودستایی باید بگویم من در این راه پیش‌قدم‌تر از دیگران بوده‌ام. در مورد ارزش کاری کمپوزیتور یادآور می‌گردم که اختلاط دو نوع موسیقی‌ کاملاً متضاد با هم، بدون آن‌که اصالت هیچ کدام آن‌ها کاهش یابد، چیزی بالاتر از هنر است.
حالا که صحبت کمپوزیتور در میان است، لطفاً بگویید در ترتیب یک آهنگِ خوب از این سه تن: شاعر، کمپوزیتور و خواننده کدام‌یک نقش حساس‌تری دارند؟
به نظر من کمپوزیتور.
کار کدام کمپوزیتور به نظر شما باارزش است؟
باید بگویم که در کشور ما هنوز امکانات مساعدی برای پیشرفت و انکشافِ موسیقی وجود ندارد و یا خیلی کم وجود دارد. کمبود آلات موسیقی، عام نبودن روش نوتیشن در موسیقی و کمبود استاد و معلم موسیقی همراه با تعصبِ برخی از مردم در مورد هنر و هنرمند، همیشه مانع بزرگِ شگوفا شدن استعدادها در این زمینه شده است. چنان‌که همین اکنون تعداد آهنگ‌سازان خوبِ ما از تعداد انگشتان یک دست تجاوز نمی‌کند که من به کار همۀ آنان احترام می‌گذارم ولی استاد سرمست، ننگیالی و فرخ افندی را بر دیگران ترجیح می‌دهم.
خود شما هم تا اکنون آهنگ ساخته‌اید؟
من در مسافرت‌هایی که به هند داشته‌ام، در رشتۀ نوتیشن به‌طور خصوصی تحصیل نموده‌ام و چند آهنگ را نیز به همین روش ساخته‌ام که از آن جمله می‌توان از آهنگ «خواب از چشمانم ربودی» یاد نمود.
شعر این آهنگ از کیست؟
از خودم.
شما شعر هم می‌گویید؟
ادعای شاعری ندارم، ولی بعضی اوقات می‌کوشم به نحوی احساس خودم را با کلمات، شکل بدهم و این شکل را با آهنگی که برایش می‌سازم، کامل نمایم. البته در این قسمت آقای نبیل غمین همکار صمیمی من می‌باشد.
آقای غمین شاعر است؟
شاعر نیست ولی درک شعریِ خوبی دارد و به هنر موسیقی نیز خوب وارد است.
تا حالا فهمیدم که ضمن آوازخوانی از هنرهای شاعری و کمپوزیشن هم بهره‌یی دارید، ولی در مورد نوازنده‌گی‌تان چیزی نگفتید. چه آلاتی را نواخته می‌توانید؟
آکوردیون، توله، فلوت، آرگن، پیانو، مَدَم و موتور آرگن را نواخته می‌توانم.
به نظر شما، سهل‌ترین راه انکشاف موسیقی در افغانستان کدام است؟
جمع‌آوری استعدادهای قابل پرورش، فراهم‌آوری زمینه‌های مساعد برای تحصیلات حرفوی و اکادمیک، فراهم نمودن آلات موسیقی به پیمانۀ زیاد، تشویق هنرمندان واقعی و تأمین زنده‌گی هنرمند. این‌ها می‌توانند زمینه‌های رشد و انکشاف موسیقی را فراهم آورند.
رادیو افغانستان در این زمینه تا اکنون چه نقشی داشته است؟
نقش رادیو مخصوصاً در قسمت جمع‌آوری یک‌تعداد آهنگ‌های فلکلوریک مثبت و خوب بوده است؛ ولی نه به اندازۀ کافی. این را باید بگویم که از رادیو انتظاراتی هست که قسماً به علل نداشتن بودجۀ کافی و پرسونل و آلات و مشکلاتی دیگر برآورده شده نمی‌تواند. ولی قسمتی از این چشم‌داشت‌ها قابل برآورده شدن است که جلب موسیقی‌دانان و گروه‌های آماتور و جلوگیری از راکد ماندنِ استعدادها در همین زمینه را مثال می‌آورم.
غالباً دیده می‌شود که اشعار و تصنیف‌هایی که توسط بعضی از خواننده‌گان خوانده می‌شود، از نظر شعری سُست و بی‌ارزش است و اگر ندرتاً شعر خوبی هم کمپوز گردد، خواننده آن را غلط می‌خواند. به نظر شما برای رفع این نقیصه چه می‌توان کرد؟
به وجود آوردن یک کمیتۀ با صلاحیتِ موسیقی در تشکیل رادیو افغانستان و نظارت و کنترول دایمی اعضای این کمیته بر اشعار و آهنگ‌ها می‌تواند این نقیصه را رفع کند.
از خود حرف بزنید، شما تصنیف‌های عاشقانه را خیلی خوب و پُراحساس می‌خوانید، بگویید که عشق در زنده‌گی شما چه نقشی داشته است؟
همان نقشی را که در زنده‌گی هر هنرمند دیگر داشته است. من هر وقت شعری سروده‌ام، هر وقت که سازی را نواخته‌ام و هر وقت که ترانه‌یی را از حنجره‌ام بیرون کرده‌ام، با تمام احساسم عاشق بوده‌ام. اما عاشق کی؟ عاشق چی؟، شاید تعجب کنی؛ عاشق خود عشق، عاشق زنده‌گی و عاشق طبیعت! اعتراف می‌کنم که هیچ‌وقت کسی به‌صورت مشخص در دلِ من و احساسِ من نبوده است.
حالا چه‌طور؟
حالا هست، من ازدواج کرده‌ام و شریک زنده‌گی من، صاحب قلب و احساسِ من است.
از سرگرمی‌های‌تان بگویید، ساعات فراغتِ خویش را چه‌طور می‌گذرانید؟
با مطالعه و تماشای فلم‌های خوب، البته اگر فلم خوبی در سینماها به نمایش گذاشته شود.
بهترین فلمی را که تا اکنون دیده‌اید، کدام است و کار کدام هنرپیشه و اکتور را خوب‌تر از دیگران می‌دانید؟
دو فلم «داکتر ژیواگو» و «قصۀ عشق». این فلم‌ها روی احساس من اثر زیادی گذاشته‌اند و من مفهوم واقعی و عمیقِ سینما را با همین دو فلم دریافته‌ام.
صحبت از سینما است، به نظر شما برای شناخت و تعیین مقدار ارزش کارِ یک هنرپیشۀ سینما چه معیاری وجود دارد؟
این‌که بازی هنرپیشه، طبیعی و خالی از تصنع باشد و بتواند حالات روحی و انفعالاتِ درونی را در چهرۀ خود منعکس سازد.
بهترین هنرپیشه‌گان سینما به نظر شما چه کسانی هستند؟
کرک دوگلاس، دین مارتین، زینت امان و پیتاسلر کمیدین موفق سینمای امریکا.
هنرپیشه‌گان مورد نظرتان را گفتید، خواننده‌گان و شعرای مطلوبِ خود را هم معرفی کنید!
من از میان خواننده‌گان به صدای «اندی ویلیامز» خوانندۀ امریکایی و «کِشور کمار» خوانندۀ هندی بیشتر علاقه دارم و غالباً به آوازشان گوش می‌دهم. از میان شعرای معاصر: رهی معیری شاعر فقید ایران، ناصر طهوری، لطیف ناظمی و محمود فارانی را بیشتر از دیگران دوست دارم.
می‌توانم بپرسم دل‌تان می‌خواهد در آینده چه کار کنید؟
بلی، گرچه من تحصیلاتم را در رشتۀ تعلیم و تربیه در پوهنتون‌های کابل و بمبئی به پایان رسانیده‌ام اما بیشتر دوست دارم هنرمند باشم البته به شرط این‌که هنر من مورد قبول مردم قرار گیرد.
مردم شما و آوازتان را دوست دارند، از این بابت اطمینان داشته باشید.
می‌دانم، و این را به حساب محبت و تشویق مردم می‌گذارم نه هنر خودم!
خوب نگفتید که حالا چه کار می‌کنید، یعنی وظیفۀ شما چیست؟
برای خدمت مقدس عسکری، آماده‌گی می‌گیرم. قرار است شامل کورس احتیاط شوم.
موفقیت شما را در پیشبرد این وظیفۀ ملی و خدمت مقدس آرزو می‌کنم؛ ولی این را نگفتید که در دورۀ عسکری هم به فعالیت‌های هنری خود ادامه می‌دهید یا خیر؟
اگر بتوانم و فعالیت من مانع وظیفۀ اصلی نگردد، می‌کوشم رابطه‌ام با رادیو قطع نگردد.
اگر خسته نشده‌اید، اجازه بدهید آخرین پرسشم را طرح نمایم.
ـ خواهش میکنم.
بهترین و بزرگترین آرزوی شما چیست؟
[خوانندۀ حنجره طلایی سکوت می‌کند و به اندیشه‌یی ژرف و عمیق فرو می‌رود. حالت نگاهش عوض می‌شود و موجی از اندوه به‌آرامی در چهره‌اش نقش می‌بندد. احساس می‌کنم دلش می‌خواهد چیزهایی بگوید، اما نمی‌تواند. دوباره سوالم را تکرار می‌کنم و این‌بار با صدایی آرام‌تر از قبل و با لحن غم‌انگیز شروع به حرف زدن کرده می‌گوید:] من عمر کم و تجارب و خاطراتِ زیادی دارم. علتش هم آن است که سال‌های زیادی از عمرم را در سفر گذشتانده‌ام. از کشورهای هند و پاکستان تا کشورهای اروپای شرقی و امریکا و ایتالیا و فرانسه و انگلستان و استرالیا همه جا را چند دفعه دیده‌ام. در این سیر و سیاحت متوجه گشته‌ام که انسان در هر کجایی که باشد و در هر موقفی که قرار گیرد و در هر شرایطی که به‌سر ببرد، نمی‌تواند از غم بیگانه باشد، نمی‌تواند خوشبختی را به مفهوم واقعی آن درک کند. همیشه چیزهایی در زنده‌گی است که آسایش روحی انسان را سلب می‌کند و من نهایتِ آرزویم را در این می‌بینم که یک روز شاهد خوشبختی انسان‌ها باشم.
این خوشبختی چه‌گونه می‌تواند به‌وجود آید؟
به وسیلۀ صلح دایمی، دوستی و تعاون تمامی انسان‌ها.
می‌خواهم در این زمینه بازهم پرسشی را طرح کنم که ناگهان صدای زنگ تلیفون در اتاق طنین می‌اندازد. گوشی را برمی‌دارم و خودم را به مخاطبِ ناشناس معرفی می‌کنم. می‌پرسد:
ـ احمدظاهر این‌جاست؟
می‌گویم بلی، فرمایش؟
ـ بی‌زحمت بگویید آرکستر رادیو افغانستان در استدیوی ثبت موسیقی در انتظارش می‌باشد!

به این ترتیب، احمدظاهر از جایش برمی‌خیزد و می‌گوید: گفتنی‌های دیگر بماند برای آینده!
دستش را به‌گرمی می‌فشارم و خدانگهدار می‌گویم. او تا چند لحظۀ دیگر باید در استدیو حاضر باشد.

مجلۀ پشتون ژغ، جوزای سال ۱۳۵۱

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.